نظرات شما عزیزان:
عکس های خیلی زیبایی بود بسیار عالی
یک نفر هست که منتظر نگاه دوست میباشد تا از گلیمهایی که از دختران ایل به یادگار مانده سخن بگوید،از پیرزن های ایل بگوید که چگونه هوای کوچ در سینه هایشان حبس میشد تا ترس کودکان را نگیرد ،از چشمان خسته زنان و مردان ایل بگوید که چگونه خسته بودند اما دنیا را روشن می ساختند پس طلوع کن تا مرهمی باشی بر زخم هایی که از کوچ بر دلها مانده است .
مادر بزرگم را خوب به خاطر دارم که صبحگاهان نان میپخت تا دشت سیر شود پدر بزرگم را میدیدم برای استواری سیاه چادر قدم محکم می گذاشت نگاه مادرم کافی بود تا بفهمم دلش زخم جدایی کوچ را دارد ،و پدرم که چگونه هنوز برای ماندن ایل در ذهن ها قلم را شرمنده می کند .پس که دشت خدارا شکر کن به خاطر روزگار همنشینی با ایل وعظمتی که از ایل گرفتی
مادر بزرگم را خوب به خاطر دارم که صبحگاهان نان میپخت تا دشت سیر شود پدر بزرگم را میدیدم برای استواری سیاه چادر قدم محکم می گذاشت نگاه مادرم کافی بود تا بفهمم دلش زخم جدایی کوچ را دارد ،و پدرم که چگونه هنوز برای ماندن ایل در ذهن ها قلم را شرمنده می کند .پس که دشت خدارا شکر کن به خاطر روزگار همنشینی با ایل وعظمتی که از ایل گرفتی